سیصدو شصت العماره
راویان اخبار و طوطیان شکرشکن شیرین گفتارچنین روایت کرده اند :
که روزی گذر شهرام فینقیل بیگ , حکیم الوحوش به سرای سالوم السلطنه افتاد .
وی رااحوال پریشان بود.بانو پرسید: تورا چه می شود؟
وی شرح دلدادگی خویش به دخترکی رابرزبان راند و از اوطالع خویش راطالب شد .
بانو که دستی در اقمار و کواکب داشت گوی بلورین در دست گرفت و چنین گفت :
" دلم گواهی نیکو نمی دهد,عاشقی توراسرانجامی نیست,دارالشفایت پلمب خواهدشد ,
موریانه ها به وبلاگت حمله ودرش تخته خواهد شد . وه که چه طالع خزی داری ."
شهرام فینقیل بیگ محزون از در بشد .
سالوم السلطنه که به رازداری شهره خاص و عام بودبه طرفته العینی همراه خویش
برگرفت تا اهم اخبار را به سمع و نظر م مول الملوک برساند , اما دریغ که خاتونی وی را همی گفت : نو ریسپانس تو پیجینگ
پس سالوم السلطنه ایمیلی به ممول الملوک روانه کرد بدین مضمون :
"حکیم الوحوش , شهرام فینقیل بیگ از دست بشد , وی را چشم گریان است ودل بریان , چراکه دخترکی با لبهای کُلاژن زده و ارزق چشم ,دل و دین از اوربوده ."
ممول الملوک انگشت حیرت به دندان گزان ,اخبار را به اقصی نقاط دنیا
نمود که : Send to all
" شهرام فینقیل بیگ همی عاشق بشد دخترکی را ابیض چشم ,دماغی سر به فلک کشیده ,آناناس گیسو "
بانو نیلو بیگُم که اکنون در بلاد کفرروزگار می گذراند,پس ازدریافت ایمیل ممول الملوک با سانازباجی تماس حاصل نمود که : بشتاب ,خاک برسرون است, شهرام
فینقیل بیگ دلداده دخترکی شده لنز برچشم ,گیس بریده,از یک پا شَل,که از کمالات
هیچ بوئی نبرده .
سانازباجی از خان بزرگ که در اثر استعمال اقراص توهم زا درحال ترقص بود طلب دیدار کرد و وی را چنین گفت :
"جانم فدایت ,چاره ای بیندیش ,شهرام فینقیل بیگ همی عاشق بشد دخترکی رایک چشم ,گوژ پشت, کل , الکن زبان , و دخترک دل و دین از اوستانده . استدعای عاجزانه آنکه تدبیری مقرر فرمائید تا این ننگ از خاندان ما پاک و این دغدغه از خاطر ما مرتفع گردد .زیاده بقایت , جانم فدایت ."
خان بزرگ ,شهرام فینقیل بیگ را طلب حضورنمود .
خواست با خنجر چون خیاردو نیمش سازد , لکن تیر رابرچله کمان نهاد,زه را
کشید تا شست را از زیر رها سازد .
فینقیل بیگ مانند قره العین حین کشیدن کمان , رقص کنان این شعر رابرزبان ساخت :
یکدست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
بزرگوار دعوت حق را اجابت کرد و شربت شهادت را چشید .
پی نوشت:کلیه شخصیتهای این داستان تخیلی بوده و وجود خارجی ندارند .
با تشکر از صادق ه دایت
0 نظر:
ارسال یک نظر